rahekhoda

Name:
Location: teh, Iran

Friday, August 19, 2005


هو الحی

فرشته تو
هو نام روبه گل نورانی مرداب کرد و گفت : خوب من؛قصه ای برایت دارم . کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بی هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد :از میان این همه فرشته یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار تست و از تو محا فظت می کند
کودک دوباره پرسید: اما اینجا در بهشت ؛ من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند
خداوند گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه ها را در گوش تو زمزمه خواهد کرد وبا آرامش و صبر به تو خواهد آموخت که با آنان چگونه سخن بگویی
کودک پرسید: شنیده ام در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند.چه کسی از من مرقبت و محافظت می کند؟
خداوند با مهر پاسخ داد: فرشته ات از تو مراقبت می کند حتی اگر به قیمت جانش تمام شود
کودک با نگرانی ادامه داد:اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم شد
خداوند فرمود:فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت؛ اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صدایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش راآغاز کند. پس به آرامی یک سئوال دیگر از خدا پرسید: خدایا؛اگر باید همین الان بروم؛ لطفاً نام فرشته ام را برایم بگویید
خداوند بار دیگر نوازشش کرد و فرمود:نام فرشته ات اهمیتی ندارد اما می توانی او را به راحتی استاد صدا کنی