هوالحی
دوباره آمده ام
امشب از کربلا می آیم از سرزمین تشنگی و آزادگی آنجا که رود می خروشد و آب می جوشد با اینهمه تشنگی است. امان بریده است اما تشنه ی آب نیستم که تشنگی ام از اوست لب عطشانم بهر اوست کیست که تشنه ی او نباشد؟
آی آدمها که سیراب از سرابید مرا بنگرید که به سر آب می شتابم به سر چشمه ی ابدی و ازلی
کیست مرا یاری کند؟
کیست مرا یاری کند؟
کیست مرا یاری کند؟
مرا بنگریگانه ام ؛ دوباره آمد ه ام. مرا بنگر چه بی خودانه خدا خوانم امشب
دوباره آمده ام نوایم را می شنوی ؟همان شبان ساده ی مثنوی ام
هدیه ی قدسی محراب نیازم , با توام . بازهم می خواهم به ماندن به دیدن به خواندن دعوتت کنم
اقرأ بسم ربک الذی خلق
از دل سیاهی آمده ام از ته چاه یوسف ؛ از طوفان نوح ؛ از آتش نمرود ؛ از صلیب مسیح ؛ از ماهی یونس ؛ از غار اصحاب کهف ؛ از شعب ابی طالب ؛ از تنهایی علی؛
از دل صحرای سوزان کربلا
دوباره آمده ام با توام ای حماسه ؛ درب بگشا زندگی خالی نیست . مهربانی هست سیب هست ایمان هست تا شقایق هست زندگی باید کرد. یادت هست ؟ زندگی جذبه ی دستی است که می چیند؟ یادت هست باد که سر وقت چنار رفت تو به سر وقت خدا باید بروی؟ و خدا و خدایی که در این نزدیکی است. یادت هست ؟
یادت هست که لادن اتفاقی نیست؟ که در گلهای ناممکن هوا سرد است ؟ یادت هست باد را نازل کردیم که کلاه از سرشان بردارد؟ یادت هست که سحر نزدیک است؟
آری اندکی صبر سحر نزدیک است
دوباره آمده ام از دل تاریخ که زندگی قصه ی دوباره ی تاریخ است . نگاه کن خوب من ؛ اینجا کربلاست . لب هونام تشنه ی اوست . دستهایم را ببین و صدایم را بشنو
کیست مرا یاری کند؟
کیست مرا یاری کند؟
کیست مرا یاری کند؟
گل من ؛ تو کجای این صحرایی ؟ سر آب؟ یا در پی سراب؟