rahekhoda

Name:
Location: teh, Iran

Wednesday, March 29, 2006




هوالحی القیوم
استاد یا راه استاد؟ این سئوال را به خاطر می آوری؟ گل نورانی خوبم ؛ داستانی برایت دارم
روزی زنی زیبا به عارفی برخورد کرد و به چشمایش نگریست... مرد عارف چشمهایی بسیار زیبا و نافذ داشت
این جزء خصوصیات سالکان است ؛ چشمهای آنان حریم آرامش آسایش و مهربانی است . آن زن بی اندازه شیفته
آن چشمها شد و به دنبال عارف راه افتاد . روزی عارف از او پرسید: موضوع چیست که مرا دنبال می کنی؟
زن به استاد حقیقتی را گفت : حقیقت این است من دلبسته ی چشمهای شما شده ام . شما چشمهای زیبا و آرامش
بخشی دارید
استاد گفت : به خانه ات بازگرد ؛ فردا به خانه ی تو خواهم آمد
زن بسیار خوشحال شد و با خود گفت استاد را صید کردم و ... پس حمام گرفت و خود را آراست . خانه اش را
تمیز کرد و با گلهای زیبا زینت داد و به انتظار نشست. استاد از راه رسید. زن نمی توانست آنچه را که می بیند
باور کند. استاد چشمهایش را در آورده بود ودرون یک کاسه گذاشته بود .استاد رو به آن زن کرد و گفت: اینها را
بگیر . تو بیهوده مرا دنبال می کردی . این چشمهای من ؛ تو به خاطر آنها مرا دنبال می کردی
اما آنها دیگر چشم نیستند حالا چه ارزشی دارند ؟ آنها زمانی چشم بودند که در یک بدن بودند اما حالا هیچ نیستند
می توانی در آنها بنگری اما در آنها عمق نمی یابی.می توانی در آنها نگاه کنی اما دیگر در آن هیچ مهر و عشقی
نمی بینی. این چشمها زمانی زیبا ؛ آرامش بخش ومهربان بودند که با ما بودند
خوب من این حکایت را بخاطر بسپار که بازتاب آن آزمون تو ست .حقیقت ساده است و یکیست. حقیقت را دریاب

Monday, March 27, 2006



هوالحی القیوم

گل نورانی من ؛ یکسال از میلاد افلاکی ات در مرداب خاکیان می گذرد و هونام هنوز تنها ترا دارد . تنها شاگردی که
برای او آمده و تنها به یاد او می نویسد . یادت باشد گلم ؛ سالها با تو زیسته ام با تو خواهم بود و در تو خواهم مرد
میلاد افلاکی ات در میان خاکیان مبارک

:او که بر بالای کوه نورانی - در پایان دنیا - به انتظار توست
هونام